به نام خدا
کتاب شهید عزیز
مجموعه خاطرات شهید فرمانده مدافع حرم محمود رادمهر
تونستین تهیه کنین بسیار زیباست
تاریخ انتشار: 06 اردیبهشت 1396 - 20:45
کد خبر: 6063547
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید زال نژاد از پاسداران آملی بود که سه شنبه 26 بهمن ماه در نبرد با تروریست های تکفیری در استان درعا در جنوب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
این شهید مدافع حرم در هنگام شهادت 35 سال سن داشت و از او دو فرزند دختر و پسر به یادگار مانده است.
طی سال های پیکرهای ده ها تن از شهدای مدافع حرم در شهرهای مختلف استان مازندران تشییع و تدفین شد.
برای شادی تمام شهدای اسلام صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
«بسم رب شهداء و الصدیقین
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین و علی الرواح التی حلت بفنائک
با سلام به ارواح پرفتوح امام و شهدا به خصوص شهدای غریب مدافع حرم «انا لله و انا الیه الراجعون» بله همانا این وعده الهی است که بازگشت همه به سوی اوست و چه نیکوست این بازگشت با شهادت در راه خداوند تبارک و تعالی باشد. خوشا به حال شهدا که عند ربهم یرزقون هستند.
چه زیبا گفت سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی: «چگونه از جان نگذرد آنکه میداند جان بهای دیدار است» حال که توفیقی دست داد و بی بی جان ما را به عنوان سربازان مدافع حرمش طلبیده و پذیرفته است؛ به درگاه خداوند تبارک و تعالی توکل میکنم و از ائمه اطهار و معصومین توسل میجویم که در این راه بتوانم به خوبی به تکلیف و وظیفهام به عنوان یک سرباز کوچک عمل کنم و در راه دفاع از حریم امامت و ولایت، پاسداری از انقلاب اسلامی و سربازی ولی امر مسلمین امام خامنهای، عاقبت کارم ان شاءالله ختم به شهادت شود و به آرزوی دلم دست پیدا کنم. در این راستا از همه برادران و خواهران دینی خواستارم که حلام کنند و برای مغفرت این حقیر به درگاه حضرت حق دعا نمایند تا ان شاءالله مورد رحمت واسعه خداوند قرار گیرم.
پدر و مادر گرامیام:
در ابتدا از شما میخواهم که این فرزند کوچکتان را حلال کنید و برایم دعا نمایید اگر ان شاءالله به توفیق شهادت در راه جهاد فی سبیلالله رسیدم، هر چند در ظاهر دنیایی شما را تنها گذاشتهام ولی در واقع شهدا زندهاند و در کنارتان خواهم بود و ان شاءالله در آن دنیا شفیعتان هستم. البته همه واقفیم که این محقق نمیشود جز به دعای خیر پدر و مادر و رضایت قلبی آنها از فرزند. از شما خواهش میکنم در صورت شهادت بنده حقیر، برای من بیتابی و گریه نکنید بلکه بر مصائب وارده به آقا اباعبداللهالحسین (ع) و بیبی جان زینب کبری فکر کنید و گریه نمایید. سرتان را بالا بگیرید و با افتخار بگویید که فرزندمان به فدای حضرت علی اکبر حسین، فرزندمان در راه سربازی امام زمانش و برای لبیک گفتن به ندای رهبرش، فدای عمه سادات شده است.
همسر گرامیام:
از شما برای همه همراهیتان در تمامی پستی بلندیهای زندگی مشترکمان تشکر میکنم و به شما میگویم دوستتان دارم و ان شاءالله اگر به توفیق شهادت دست پیدا کردم از شما خواهش میکنم که مرا به خاطر تمام کاستیهایم در زندگی ببخشید و حلال کنید. همچنین به شما توصیه میکنم که در ادامه راه زندگی و تربیت فرزندانمان به خداوند منان توکل کرده و از ائمه اطهار (ع) مدد بجویید و صبر پیشه کنید که خداوند با صابرین است. از خداوند تبارک و تعالی عاقبتبخیری شما و فرزندانمان را خواستارم و همه شما را به خداوند میسپارم.
دختران عزیزم فاطمه خانم و زهرا خانم:
به شما سفارش میکنم که مداومت در نماز اول وقت و همچنین به تلاوت قرآن که مرتبهای بالاتر از قرائت قرآن میباشد که همانا خواندن قرآن با معرفت و تدبر در مفاهیمش میباشد که ان شاءالله منجر به رعایت عملی دستورات قرآن مجید خواهد شد. همچنین از شما خواستارم در تمامی احوالات زندگی مشی و روش زندگی عصمتالله اکبر حضرت زهرا (س) را الگو و چراغ راه خود قرار دهید.
همانطور که نام شما برگرفته از نام دو بانوی دو عالم است سعی و تلاش کنید که شایسته این نامگذاری باشید. همچنین آرزومندم در زمینه حفظ قرآن کریم همت و تلاش وافری از خود نشان دهید تا ان شاءالله جزو حافظان کل قرآن شوید. علاوه بر این بسیار علاقهمندم که همانند مادر گرامیتان در صورت تمایل؛ تحصیلات عالیه خود را در حوزههای علمیه خواهران ادامه دهید و بدانید که جهاد زن خوب شوهرداری کردن است باشد که ان شاءالله همانند بانوی اول دشت کربلا، زینت پدرتان باشید.
در آخر سفارش میکنم که در همه حال احترام مادر بزرگوارتان را داشته باشید و حواستان به برادر کوچکترتان باشد. این را بدانید که شهدا زندهاند و بنده همیشه در کنارتان خواهم بود و دوستان دارم....
پسر عزیزم آقا محمدجواد:
مرا ببخش که در سنین کودکی شما را در ظاهر تنها گذاشتم ولی بدان که در کنارتان خواهم بود و از خداوند منان عاقبتبخیری شما را خواستارم و برایتان دعا میکنم که ان شاءالله فرزندی سالم و صالح تربیت بشوید. برای شما چند سفارش دارم اول اینکه احترام مادرتان را داشته باشید و به عنوان مرد خانه حواستان به خواهرهایتان هم باشد. در انتخاب دوستان دقت لازم را داشته باشید و فقط با کسانی همنشینی کنید که شما را به خداوند نزدیکتر میکند. در مقابله وسوسههای گناهآلود دنیایی در همه حال به خداوند پناه ببرید و از ائمه اطهار کمک بگیرید. با قرآن مانوس باشید که انس با قرآن باعث روشنایی دل و برکت در زندگی میشود.
بنده دوست دارم شما در کسوت سربازی و پاسداری اسلامی در بیایید و توفیق سربازی ولایت فقیه انشاءالله توفیق سربازی در رکاب آقا امام زمان حضرت مهدی (عج) را پیدا کنید و در راستای تحقق کلام ولی امر مسلمین امام خامنهای مبنی بر اینکه در سال 1394 فرمودند: «اسرائیل قطعا 25 سال آینده را نخواهد دید»؛ ان شاءالله جزو کسانی باشید که رژیم اشغالگر قدس را نابود و قدس شریف را آزاد کنند.
برادر و خواهران گرامیام:
از شما خواهش میکنم که مرا حلال کرده و برایم از درگاه الهی طلب مغفرت نمایید ان شاءالله که در زندگیهایتان موفق و عاقبتبخیر باشد. به شما سفارش میکنم که در رابطه حفظ همیشگی احترام به پدر و مادر که همانا احسان به والدین از واجبات است و خشنودی خداوند تبارک و تعالی را به دنبال داشته و باعث خیر و برکت در زندگیهایتان خواهد شد.
برادر گرامی ام آقا هادی، از شما خواهش میکنم که در این سنین پیری پدر و مادرمان در همه حال مواظب آنها بوده و عصای دستشان باشید.
خواهران گرامیام به شما سفارش میکنم با تاسی از حضرت زهرا (س)، چادر را به عنوان حجاب برتر انتخاب کنید که همانا سیاهی چادرهای شما در کنار معرفی خون شهدا میتواند از حریم اسلام ناب محمدی، دفاع نماید و انشاءالله زمینهساز ظهور و قیام منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) شود.
دوستان، همکاران، همرزمان و برادران و خواهران دینی: همانطور که رهبر فقید انقلاب اسلامی امام خمینی فرمودند: «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکتتان آسیبی نرسد» بله رمز ماندگاری و تداوم انقلاب اسلامی تبعیت محض از ولایت فقیه میباشد که همانا حیطه اختیارات ولی فقیه همان اختیارات رسولالله است. پس گوش به فرمان ولیامر مسلمین امام خامنهای باشید و نگذارید وسوسه خناسان، دنیازدگان، منافقین و معاندین در مواقع حساس و فتنهها چشم و گوشتان را به کلام رهبر ببندد. مبادا در مواجهه با پستی بلندیهای روزگار علی تنها بماند.
شاخصههای دستیابی به این مهم مطالعه کردن آرمانها و شعارهای انقلاب در مواجهه با آحاد جامعه و به خصوص مسئولین نظام است. همانا آمریکا شیطان بزرگ است و اسرائیل باید از صحنه روزگار محو شود. نه شرقی - نه غربی فقط جمهوری اسلامی سرلوحه کارها باشد و تنها راه برونرفت از مشکلات اقتصادی، پیادهسازی واقعه اصول اقتصاد مقاومتی در کشور است.
برادران و خواهران دینی بنده، نگذارید سرنوشت این انقلاب که حاصل خواست و مدد الهی و ائمه اطهار و معصومین و مجاهدت امام و شهدا و در صحنه بودن شما مردم است؛ به دست دنیازدگان، تکنوکراتها و شیفتگان غرب بیفتد. ما از حماسه حسینی در عاشورا؛ آزادی، ایثار و عدم سازش و عدم تن دادن به ذلت در برابر طاغوتیان زمان را درس میگیریم. هر کس و هر تفکر و جریانی که قرائت دیگری از قیام امام حسین را داشته باشد صلاحیت نشستن بر مسند اداره این انقلاب را ندارد و نخواهد داشت.
در پایان از تمامی برادران و خواهران دینی خودم التماس دعا دارم دیدار به قیامت. اللهم اجعلنی حیاة محمد و آل محمد و اعنی ذریته مماتهم و تولنی علی ملتهم و حشرنی فی زمرتهم
مهدی قرهمحمدی
96/8/2»
خاطرات سرگرد شهید سالخورده
ظهر روز21 فروردین بود
باران آتش سنگین دشمن ،کار و خیلی سخت کرده بود.
یکی از خطوط حساس، موقعیت سنگر دوشکا بود و به همین خاطر این خط و سپرده بودن به محمدتقی .
هر جا که محمدتقی بود دل فرمانده ها قرص بود
من با چندنفر از بچه های تیپ فاطمیون چندتا خط اون طرف تر بودیم. ساعت از ظهر گذشته بود.خمپاره های دشمن از زمین وآسمون می بارید..
یکی از نیروهای افغانی که توی خط محمدتقی بود به جمع ما اضافه شد.
ازش پرسیدم چه خبر از موقعیت سنگر دوشکا؟
گفت که یکی از نیروهای شما شهید شد؟
گفتم منظورت بچه های مازندرانه؟ گفت: بله
تا اینو گفت یهو بند دلم پاره شد..میدونستم محمدتقی خط و داشت پرسیدم کی شهید شد؟
خدا خدا میکردم که نگه محمد تقی...
گفت: سالخورده شهید شد.
یکباره دنیا رو سرم خراب شد. دلم می خواست فریاد بکشم..سخته بغضت وفرو بخوری و مجبور باشی درد و تحمل کنی..
دیگه هیچی حس نمیکردم، نه صدای تیر نه خمپاره، نه صدای بیسیم...
آخ..ممدتقی..
باورش برام سخت بود ولی به خاطر شرایط و موقعیتی که بود،باید خودمو جمع و جور می کردم.
دلم می خواست زار زار گریه کنم ولی به خاطر اینکه بچه های افغانی روحیه شونو از دست ندن، باید آروم بودم.
غروب، درگیری ها تموم شد و اوضاع کمی آروم شد ولی دلم آروم وقرار نداشت.
هر چقدر سکوت بیشتری توی منطقه حاکم میشد، بغض و دلتنگیام بیشتر میشد.
چه شب بدی بود! محمدتقی یک لحظه از ذهنم بیرون نمی رفت.
یاد خنده هاش ..یاد شوخی هاش.. خاطراتی که با هم داشتیم..یاد سختی های اموزش هامون..یاد مداحی کردناش...
همه ی این فکر ها داشت دیوونه م می کرد.
بین بچه های افغانی تنها بودم و کسی نبود که حتی باهاش درد و دل کنم
انگار قرار نبود صبح بشه تا خط و تحویل بدم و برم ببینم چه خبره...
اون شب تا صبح بیدار بودم و با این فکر و خیالات شب و به صبح رسوندم.
صبح که خط و تحویل دادم سریع رفتم موقعیت سنگر دوشکا.
دیدم حسین مشتاقی کنار سنگر دوشکا نشسته.
تا منو دید گفت: این خونی که اینجا ریخته خون محمدتقیه
حسین هم شب سختی رو پشت سر گذاشته بود و اون هم مثل من تو خط تنها بود ..کاملا درکش میکردم
چشم های حسین پر از غم بود ولی مجبور بود پیش نیروهاش خودشو حفظ کنه.
و الان که این خاطره رو دارم میگم؛ محمدتقی و حسین پیش هم هستن ومارو با دنیایی از دلتنگی تنها گذاشتن...
خاطرات یک همرزم
خاطرات سرگرد شهید سالخورده